میکاییلمیکاییل، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

همه هســــــتی من

اسپایدر من ِ من

  دو ساعته چشم دوختم به مانیتور و انگشتام رو کیبورده اما هر چی به مغزم فشار میارم باید چجوری بنویسم چی بنویسم هیچی به مغزم خطور نمی کنه نمی دونم واقعا چجوری فبلنا این قدر حرف واسه گفتن داشتم می خوام از این بگم که اینقدر بزرگ شدی که همه حرفی می زنی عینه یه آدم بزرگ نظر می دی تو بحث شرکت می کنی بعضی وقت ها اینقدر حرف می زنی که بهت می گیم می شه لطفا چند دقیقه حرف نزنی که فایده نداره چون می گی چرا حرف نزنم چرا ساکت باشم و باز کلی حرفه دیگه ردیف می کنی   همچنان عاشقه بازی کردنی از آدمک بازی خیلی خوشت میاد اونم با آدمک های بت من ، اسپایدر من ... و خودت رو اسپایدر من می دونی و هر جا عنکبوت می بینی با...
28 فروردين 1394

پ ... مثله پسر

  پسر داشتن حس شیرینیه که من تجربه اش کردم و بارها خدا رو به خاطرش شکر میکنم.... به من که یک زن هستم حس آرامش عجیبی میده.... وقتی که از همه مرد های زندگیم نا امید میشم و به یه گوشه پناه میبرم، مرد كوچولوي من میاد پیشم که نه شوهرمه ، نه پدرمه، ونه برادرم. اون تنها عشق زندگی منه که بادستای مردونه اش موهام رو نوازش میکنه و برای اینکه غصه هام رو فراموش کنم، با صدای قشنگش توی گوشم میگه : مامان، امروز موهات چقدر قشنگ شده ....... وتوی اون ثانیه هاست که من اوج میگیرم وبا تنها عشق زندگیم از ته دل میخندم....  آره .....تنها عشق زندگی من اون چشمای قشنگ مردونه ست که با نگاهش فریاد میزنه :مامان عاشقتم........ومن با ت...
19 فروردين 1394
1